سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اوقات شرعی
امروز : چهارشنبه 03 دی 19
u یا زینب گو - هیات خاتم الانبیاء شهرستان بهشهر(تلفن گویا : 01525224235)

[ و جابر پسر عبد اللّه انصارى را فرمود : ] جابر دنیا به چهار چیز برپاست : دانایى که دانش خود را به کار برد ، و نادانى که از آموختن سرباز نزند و بخشنده‏اى که در بخشش خود بخل نکند ، و درویشى که آخرت خویش را به دنیاى خود نفروشد . پس اگر دانشمند دانش خود را تباه سازد نادان به آموختن نپردازد ، و اگر توانگر در بخشش خویش بخل ورزد درویش آخرتش را به دنیا در بازد . جابر آن که نعمت خدا بر او بسیار بود نیاز مردمان بدو بسیار بود . پس هر که در آن نعمتها براى خدا کار کند خدا نعمتها را براى وى پایدار کند . و آن که آن را چنانکه واجب است به مصرف نرساند ، نعمت او را ببرد و نیست گرداند . [نهج البلاغه]

:: خانه

:: مدیریت وبلاگ

:: پست الکترونیک

:: شناسنامه

:: کل بازدیدها: 38339

:: بازدیدهای امروز :6

::  RSS 

vموضوعات وبلاگ

vدرباره من

یا زینب گو - هیات خاتم الانبیاء شهرستان بهشهر(تلفن گویا : 01525224235)

vلوگوی وبلاگ

یا زینب گو - هیات خاتم الانبیاء شهرستان بهشهر(تلفن گویا : 01525224235)

vاشتراک در خبرنامه

 

vوبلاگ دوستان

انجمن تفکر مبانی
عروج
ظهور
یاد مرگ

vمطالب قبلی

حضرت آیت الله کوهستانی (ره)
آنچه که گذشت
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384

vآهنگ وبلاگ

vجستجو در وبلاگ

! یا زینب گو

دوشنبه 84/11/10 :: ساعت 1:57 عصر

بسم رب الشهدا


 با سلام . محرم که می شود و به عاشورا که نزدیک می شویم اندک اندک و جود انسان آب می شود یا عمه سادات مددی !


سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصۀ وجود گذاشتی ای نفر ششم پنج‌تن!


بیش از هر کس، حسین از آمدنت خوشحال شد. دوید به سوی پدر و با خوشحالی فریاد کشید: «پدر جان ! پدر جان! خدا یک خواهر به من داده است!»


زهرای مرضیه گفت «علی جان! اسم دخترمان را چه بگذاریم؟»


حضرت مرتضی پاسخ داد: «نامگذاری فرزندمان شایستۀ پدر شماست. من سبقت نمی‌گیرم از پیامبر در نامگذاری این دختر»، پیامبر در سفر بود. وقتی که بازگشت، یک راست به خانۀ زهرا وارد شد، حتی پیش از ستردن گرد و غبار سفر، از دست و پا و صورت.


پدر و مادرت گفتند که برای نامگذاری عزیزمان چشم انتظار بازگشت شما بوده‌ایم.


پیامبر تو را چون جان شیرین، در آغوش فشرد، بر گوشۀ لبهای خندانت بوسه زد و گفت: «نامگذاری این عزیز، کار خود خدا است. من چشم انتظار اسم آسمانی او می‌مانم».


بلافاصله جبرئیل آمد و در حالیکه اشک در چشمهایش حلقه زده بود، اسم زینب را برای تو از آسمان آورد، ای زینت پدر! ای درخت زیبای معطّر!


پیامبر از جبرئیل سؤال کرد که دلیل این غصه و گریه چیست؟!


جبرئیل عَرضه داشت: «همۀ عمر در اندوه این دختر می‌گریم که در همه عمر جز مصیبت و اندوه نخواهد دید.»


پیامبر گریست . زهرا و علی گریستند. دو برادرت حسن و حسین گریه کردند و تو هم بغض کردی و لب برچیدی.


همچنانکه اکنون بغض، راه گلویت را بسته است و منتظر بهانه‌ای تا رهایش کنی و قدری آرام بگیری. و این بهانه را حسین چه زود به دستت می‌دهد.


      یا دَهرُاُف لَکَ مِن خُلیلِ                            کَم لَکَ بِالاِشراقِ وَ الاَصیلِ


                                  


¤نویسنده: هیات خاتم الانبیاءشهرستان بهشهر

? نوشته های دیگران()